حالم خوش نیست

نوامبر 20, 2012

امروز سر میز نهار بود که چشم هایم به نقطه ای خیره مانده بود.این سوال برایم مطرح شده بود که ما نگران چه هستیم؟
از اول صبح تا الان فکر و روح مان درگیر آیاها و خواسته هاست! ناخودآگاه این سوال را به زبان آوردم.مثل اینکه این سوال در ذهن همسرم نیز نقش بسته بود و سفره دل او نیز باز شد.

این روزها که حدود دو ماهی می شود کارهای خاص سلوک را بجا نمی آورم و تنبلی می کنم ولی گذشته از تنبلی خواب ها را دنبال میکنم و آنها نشان های وابستگی به دنیا را اعلام می کنند.
آیا وضعیت اقتصادی خراب است نگران آینده هستم!

آیا نگران داشتن و نداشتن ها
آیا نگران وضعیت شرکت و همکاران
در کار به دنبال چه هستم؟ به دنبال کسب ثروت و گذران معاش روزمره!
بهترین چیزی که از خدا می توانم بخواهم چیست؟
چرا اصلا در محدود خواستن ها فکر می کنم! خواستن هایی از جنس داشتن ها : پول ، شهرت ، ثروت ، مقام ، دوست ، تایید دیگران ، قدرت ، تحسین دیگران و غیره

به او گفتم که آینده مثل زمان حال است که در گذشته به آن می اندیشیدیم و الان در آن هستیم همان غذا و افکار و داشته ها را داریم و با همه نگرانی های گذشته در آینده آن در حال و اکنون با هم صحبت می کنیم و در آن گذشته نگران این لحظات بودیم و الان نیز نگران آینده و فردای دیگر هستیم!! چرا؟

برخی اوقات در خیابان به پیرمردها و پیر زنان و افراد مسن و از کار افتاده و با کمر درد و پا درد نگاه میکنم و تصویر خودم را از دغدغه های این سن و سال که 20 یا 30 سال دیگر رسد می بینم و بودن در آن لحظات با آلام ها و دردهایش می اندیشم و خودآزاری را در درونم زنده می کنم و حسرت آن چه بود و گذشت را با گذر زمان تا رسیدن به این رخوت و پیری را ناظرم.

افکار و قیاس ها در طول زمان گذشته ، حال و آینده ذهن و روح را به بازی می گیرد.
اما هر آنچه او خواهد شد
رزق و روزی دست اوست
می خنداند و می گریاند
زنده کرده است و می میراند
آنچه خواهد شد
آنچه خواهم به صلاحی او خواهد شد

آنچه خواسته است در خواستم دیده است
نقش من چیست؟
پس چرا آشفته ام
به داشتن یک یا هزار بیشتر درمانده ام
تازگی را در معدن خواسته های پوچ دنیایی ام کهنه می کنم

بیان دیدگاه