بازارچه عجیب

مِی 4, 2021

هی این خانم می خواست مرا ببیند و جلسه ای با هم داشته باشیم و این از حوصله ام خارج بود و از روبرو شدن با او فراری بودم. هر چه فکر می کردم کیست؟ و کجا دیدمش بخاطر نمی اوردم. لذا سعی به پنهان شدن از دید او داشتم. با ماشین خودش چند بار به محل کار آمده بود و چون دیده بود نیستم رفته بود. بیرون بودم گشتی زدم به میدان کوچکی رسیدم که در اطراف آن بازارچه بود. دور تا دور آن مغازه ها و دست فروش های مختلفی بود. چند دوری در بازارچه زدم و از چند جا تکراری رد شدم. یکی از دست فروش ها صندل زیبا و از جنس طبیعی گذاشته بود و برخی از آنها انواع شکلات و بیسکوبیت ها خارجی گذاشته بودند. اما چیزی که توجه ام را جلب کرد انواع میوه های عجیب و غریبی بود که تاکنون ندیده بودم. یکی از آنها مثل تنه درختی بود که برش داده بودند و داخل آن مثل کدو حلوایی بود. و دیگری شبیه انبه بود ولی بسیار بزرگ تر و رنگ سبز روشنی داشت. دستم زدم و کمی لمس کردم ولی به نظرم هزینه تهیه آنها خیلی زیاد بود. این بود که بدون خرید از آن بازارچه خارج شدم.

بیان دیدگاه